اسد مالک

شهید اسدالله ذوالقدر جانشین گردان مالک اشتر لشگر 27 حضرت محمد رسول الله (ص)

اسد مالک

شهید اسدالله ذوالقدر جانشین گردان مالک اشتر لشگر 27 حضرت محمد رسول الله (ص)

اسد مالک

شهید اسدالله ذوالقدر جانشین گردان مالک اشتر لشگر 27 حضرت محمد رسول الله (ص) و فرمانده گروهان حضرت سیدالشهدا (ع)

کد آهنگ

پشتیبانی

اسلایدشو

ادامه خاطره برادر سید علی هاشمی + عکس ( قسمت دوم )

عملیات غدیر-  قسمت ۲
نزدیکهای غروب ، با چند دستگاه تویوتا به طرف  خط  حرکت کردیم .

راه بسیار نا هموار بود ، آنقدر خمپاره و موشک  کاتیوشا  به  جاده  خورده  بود  که  انگار ماشین  در  یک  مسیر  شخم زده  حرکت می کرد . آنچنان بالا و پایین می پریدیم  که  کمر برایمان نمانده بود . در یکی از این چاله ها آنچنان ماشین کج شد که چپ شدنش را حتمی می دانستیم ، همه تقریبا  ۱۵  نفر روی هم ریخته بودیم ، حدود  کمتر از ۲۰ ثانیه به همین منوال گذشت . من  داشتم احساس خفگی می کردم ، که  ناگهان در کمال نا باوری ماشین با یک گاز پر قدرت حرکت کرد و به حالت درست روی جاده قرار گرفت ، هوا دیگر تاریک شده بود و ما به خط  مقدم  رسیده بودیم . به صورت ستون یک  روی خاکریز مستقر شدیم ، و نماز مغرب و عشاء را به صورت نشسته ادا کردیم  ......

بنام خدا

File251-18

عملیات غدیر-  قسمت ۲
نزدیکهای غروب ، با چند دستگاه تویوتا به طرف  خط  حرکت کردیم .

راه بسیار نا هموار بود ، آنقدر خمپاره و موشک  کاتیوشا  به  جاده  خورده  بود  که  انگار ماشین  در  یک  مسیر  شخم زده  حرکت می کرد . آنچنان بالا و پایین می پریدیم  که  کمر برایمان نمانده بود . در یکی از این چاله ها آنچنان ماشین کج شد که چپ شدنش را حتمی می دانستیم ، همه تقریبا  ۱۵  نفر روی هم ریخته بودیم ، حدود  کمتر از ۲۰ ثانیه به همین منوال گذشت . من  داشتم احساس خفگی می کردم ، که  ناگهان در کمال نا باوری ماشین با یک گاز پر قدرت حرکت کرد و به حالت درست روی جاده قرار گرفت ، هوا دیگر تاریک شده بود و ما به خط  مقدم  رسیده بودیم . به صورت ستون یک  روی خاکریز مستقر شدیم ، و نماز مغرب و عشاء را به صورت نشسته ادا کردیم  .

File254-04

از طرف برنامه روایت فتح هم آمده  بودند ، و با چند تن از بچه های گردان مصاحبه کردند . مرحوم حاج بخشی معروف هم همراه آنان بود . و با رزمندگان احوال پرسی می کرد . ساعت دیگر ۱۰ شب را نشان می داد . برادر راسخ فرمانده وقت مالک  با یک دسته از یکی از گروهان ها  زودتر از همه به طرف دشمن حرکت کردند . وقتی علت را از فرمانده دسته شهید احمد نفری جویا شدم ، گفت این عملیات آنچنان با عجله طراحی شده  که  نیروهای اطلاعات عملیات  مجال  شناسایی  پیدا  نکرده اند .   و اطلاعاتی ها ، هم زمان   جلوتر  از  بچه های گردان  برای  آغاز  عملیات  حرکت  کرده اند  .

File255-10

تقریبا بعد از چند دقیقه گروهان ما یعنی سید الشهدا(ع) هم به طرف دشمن حرکت کرد . لازم به ذکر است که چند دقیقه قبل از حمله این حقیر را به سمت پیک دسته انتخاب کرده بودند  .
با سرعت به طرف جلو حرکت می کردیم ، تا اینکه به سنگرهای کمین دشمن رسیدیم . در کمال نا باوری ، از دشمن خبری نبود . بعد از سنگرهای کمین به یک آب گرفتگی که طول آن جند صد متر و عرض آن تقریبا ۱۰۰ متر بود رسیدیم بدون درنگ خود را به آب زدیم ، با صدای  ورود  ما به آب دشمن از حمله  مطلع شد و بدون هدف شروع به آتش سنگین  تیر بار کرد . داخل آب جسد شهدای ارتشی که ۵ روز قبل موقع  فرار به  شهادت  رسیده  بودند دیده  می شد . تقریبا  تا  نزدیک  گردن  در آب فرو رفته بودیم . ولی  بدون توقف  به جلو حرکت می کردیم . وقتی به خشکی  رسیدیم ، روی یک جاده  خاکی بودیم که به خاکریز دشمن چسبیده بود  در واقع آن  خاک ریز  دژ اصلی مرزی بود  که  ۵  روز  قبل  به  دست  دشمن  افتاده بود . با درگیری کمی دژ را تسخیرکردیم . ولی از سمت راست به طرف ما آتش شلیکا ادامه داشت . آتش شلیکا آنچنان سنگین بود که همه زمین گیر شده بودیم . در این لحظه برادر سعید تاجیک را دیدم ، که با آن شلوار کردی  معروفش به سمت ما آمد ، و با یک تشر و عصبانیت عجیب خطاب به ما گفت که چرا نشسته اید بلند شوید و آتش دشمن را خفه کنید .  این صحنه یادم نمی رود ، به سراغ من آمد و گفت سید از تو بعیده تو چرا کپ کردی  .

File256-03

فریاد سعید تاجیک مرا به خودم آورد ، و از جا بلند شدم و به طرف راست  دژ شروع  به  حرکت  کردم ، تیر بار و شلیکای دشمن بسیار نزدیک بود ، و به کسی امان نمی داد ، تمام ۴ خشابم را روی آنها خالی کردم و به طرف بچه هایی که کپ کرده بودند ، آمدم و چند خشاب از آنها گرفتم ، در موقع درگیری شهید نفری ، برادر حیدری  وقار  وجند نفر دیگر در کنار هم  پشت یک تپه خاکی  داخل  یک گودال سنگر گرفته بودیم

File256-14

شهید نفری پیغامی برای فرمانده گرودان به صورت شفاهی به من ابلاغ کرد که باید به فرمانده گردان می رساندم  با سرعت به طرف  طول خط حرکت کردم تا خود را به برادر راسخ برسانم . در راه ۳ نفر را دیدم که روی زمین افتاده بودند . که عبارت بودند از دو امدادگر و یک مجروح هر دو امدادگر در جلو و عقب برانکاد شهید شده بودند و مجروح روی برانکاد ناله  می کرد . برای دلداری مجروح روی برانکاد پیش او زانو زدم و به او گفتم که نگران نباشد به زودی آمبولانس می رسد  و او را به عقب می برد . مجروح بیچاره محکم  یقه  مرا چسبیده بود  و  اجازه نمی داد  که از او دور شوم . به من می گفت  دروغ  نگو  کدام آمبولانس  چه جوری می خواهد از داخل آب به کمک ما بیاید . چشمانم  پر از اشک شده بود . هر طوری بود ، یقه خود را از دست مجروح در آوردم و با دلداری او از او دور شدم  بعد از رساندن  پیغام  با  سرعت  به  طرف  محل درگیری حرکت  کردم ،

File259-09

در راه می خواستم  سری به آن مجروح روی برانکاد بزنم که دیدم شهید شده است  وقتی به نقطه درگیری رسیدم ،  ناگهان یک نارنجک دستی کنارمان روی  زمین افتاد . فوری خود را از آن دور کردیم ، ولی شهید نفری ، متوجه آن نشد و بدنش مورد اصابت چندین ترکش نارنجک قرار گرفت با فرمان برادر حیدری وقار که بعد از شهادت برادر ذوالقدر سمت فرمانده گروهان  را داشت .  برای پیدا کردن سنگری  بهتر در طول خط به طرف عقب حرکت کردیم . جسد شهید نفری را بلند کردیم و به عقب می رفتیم  که  دیدیم  دشمن  تعقیبمان میکند ، بدن شهید را رها کردیم  و  به دفاع از خود پرداختیم

File263-02

 salavat 

 

  • اسدالله

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی